[ و شنید که مردى از خارجیان شب بیدار است در نماز و خواندن قرآن ، فرمود : ] به یقین خفتن به که با دو دلى نماز گزاردن . [نهج البلاغه] مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی 2(اخرین قسمت) - طبیب عشق....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی 2(اخرین قسمت) - طبیب عشق....

در تعابیر بعدى و به ویژه تعابیر مدرن و سکولار مسیحاباورى، اندیشه مسیحاى شخصى به طور فزاینده جاى خود را به عقیده‏ى " عصر مسیحایى" حاوى صلح، عدالت اجتماعى و عشق همگانى داده است . مفاهیمى که به راحتى مى‏توانند بعنوان تحولات پیش رونده، لیبرالى، سوسیالیستى، آرمانى و حتى انقلابى مسیحاباورى سنتى، ایفاى نقش کنند . از این رو طرح یهودیت اصلاح طلب امریکا در فیلا دلفیا (1869) به جاى اعتقاد به مسیحاى شخصى، ایمان خوش‏بینانه به ظهور یک دوره‏ى مسیحایى را جایگزین نمود که ویژگى آن "یکپارچگى همه‏ى انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به یک خداى واحد" بود و "در تریبون پیتزبورگ" (7) (1885)، از ایجاد "سلطنت راستى، عدالت، و صلح" سخن به میان آمد . به نظر مى‏رسد ناامیدى قرن بیستم از اندیشه پیشرفت، حیات تازه‏اى به اشکال افراطى‏تر و آرمانى مسیحاباورى داده است .

در دوره‏ى بین دو عهد، همان طور که شاهد بوده‏ایم عقاید و آموزه‏هاى مسیحایى به اشکال مختلف شکل گرفت . مسیحا باورى به طور فزاینده‏اى با معادشناسى ارتباط یافت و معادشناسى قاطعانه تحت تاثیر مکاشفه‏گرائى واقع شد . در عین حال، امیدهاى مسیحایى به طور فزاینده‏اى بر شخصیت‏یک منجى منفرد متمرکز گردید . در مواقع تنش و بحران، مدعیان مسیحا (یا طلایه‏داران و منادیانى که خبر از ظهور آنها مى‏دادند) اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مى‏شدند . علاوه بر نویسنده‏ى کتاب اعمال (رسولان) باب 5، جوزفوس فلاویوس (8) نیز چند نمونه از این افراد را نام مى‏برد . علاوه بر این، مسیحا دیگر نماد آمدن عصر جدید نبود، بلکه به نوعى انتظار مى‏رفت که آن را تحقق بخشد . از این رو "تدهین شده‏ى خداوند" به "ناجى و رهائى‏بخش" و کانون آموزه‏ها و امیدهاى پرشورتر، و حتى کانون "الهیات مسیحایى" تبدیل شد . براى مثال، مقایسه کنید با معانى ضمنى تفسیر پولس مقدس از کتاب اشعیاى نبى باب 52، آیه 20 "و نجات‏دهنده [یعنى خدا] بر سرزمین اسرائیل وارد مى‏شود" و "نجات‏دهنده [یعنى مسیح] از سرزمین اسرائیل بر مى‏خیزد" (کتاب رومیان، باب 11 آیه 26) .

نظر به اینکه بسیارى از یهودیان آواره تحت‏سلطه مسیحیان زندگى مى‏کردند که آن‏هم به معنى آزار و شکنجه از سوى مسیحیان و فشار مبلغین مذهبى بود، مجادله‏هاى الهیاتى ناگزیر بر محور موضوعات مسیح‏شناسى - یعنى مسیحایى - متمرکز بود . (آیا عیسى مسیح، مسیحاى موعود است؟ چرا یهودیان از پذیرش او خوددارى مى‏کنند؟ آیا علت آن کورى نفسانى است‏یا شرارت اهریمنى؟) چون در هر دو دین، تورات کتابى مقدس تلقى مى‏شد، مجادله اغلب شکلى تفسیرى به خود مى‏گرفت (یعنى هر کدام مدعى تفسیر صحیح پیش‏گوئیهاى مربوط به مسیحا در کتاب مقدس بود) . [به مجادلات، مقاله‏اى در باب مجادلات بین یهود و مسیحیت مراجعه کنید ]. على القاعده مسیحاباورى یهودى هرگز امیدهاى واقعى، تاریخى، ملى، و اجتماعى خود را رها نکرد و چندان تحت تاثیر ماهیت "معنوى" آموزه‏هاى مسیحیت قرار نگرفت .

مجادله‏گران مسیحى، از نخستین پدران کلیسا گرفته تا قرون وسطى و پس از آن، یهودیان را متهم به ماده‏گرایى پست و خشنى مى‏نمودند که باعث‏شده بود کتابهاى مقدس کاتا سارکا (9) را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن . شگفت اینکه، یهودیان این انتقاد را تمجید مى‏دانستند، زیرا از نظر آنها، در دنیایى رهایى نیافته که گرفتار جنگ، بى‏عدالتى، ظلم، بیمارى، گناه، و شونت‏بود این ادعا که مسیحا آمده، کاملا بى‏معنى بود . در مناظره‏ى معروف بارسلونا (1263)، که به وسیله‏ى مبلغین مذهبى دومینیکن بر یهودیان تحمیل شد و در حضور جیمز اول، پادشاه آراگون، برگزار گردید، سخنگوى یهودى، تلمودى و قبالى بر جسته، (موسى ابن نحمن (10) ، (حدود 1194 - حدود 1270)، صرفا کتاب اشعیاى نبى باب 2 آیه 4، را قرائت کرد و گفت که براى اعلیحضرت مسیحى، علیرغم اعتقاد ایشان به اینکه مسیحا آمده، احتمالا امر دشوارى است که ارتش خود را منحل کند و تمام جنگجویان خود را به خانه بفرستد تا شمشیرهاى خود را به تیغه‏ى گاوآهن و نیزه‏ها را به داس بزنند .

در طول تاریخ یهودیت، بین دو نوع مسیحاباورى که قبلا به اختصار مطرح شد تنش وجود داشته است: نوع مکاشفه‏اى، با عناصر معجزه‏آسا و خارق‏العاده‏ى آن، و نوع "خردگرا"تر . در طول قرون وسطا مکاشفه‏هاى قدیمى و معمولا انتسابى و تفاسیر مسیحایى کتب مقدس استنساخ شدند و نمونه‏هاى جدیدى توسط رؤیابینان و شیفتگان مسیحا خلق شد . نگرش خاخامها، حداقل نگرش رسمى آنان، معقول‏تر و سنجیده‏تر بود چرا که تعداد زیادى از طغیانهاى مسیحایى به فاجعه یعنى سرکوبى بى‏رحمانه به وسیله‏ى حاکمان غیریهودى منتهى شده بود . مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید مى‏ترسد و تردیدهاى خاخامها (که احتمالا ناشى از تجربه تلخ شورش بارکوخبا بود) در تفسیر وعظ گونه کتاب غزل غزلها باب 2 آیه‏ى 7، نمودى روشن یافت: "من از شما، شما دختران بیت المقدس مى‏خواهم عشق مرا تحریک نکرده و او را بیدار نکنید تا اینکه او بخواهد" - این آیه حاوى شش دستور براى اسرائیل است: علیه حکومتهاى این جهان شورش نکنند، به زور بر پایان روزها تاکید نکنند . . . و براى بازگشت‏به سرزمین اسرائیل به زور متوسل نشوند . " در سطح بسیار نظرى‏تر، قبلا یکى از بزرگان تلمود این چنین اظهر نظر نموده بود که "هیچ تفاوتى بین این عصر و عصر مسیحا وجود ندارد جز ظلم حکومتهاى کافر نسبت‏به اسرائیل [که پس از آنکه اسرائیل مجددا آزادى خود را به وسیله‏ى یک پادشاه مسیحا به دست آورد، به پایان خواهد رسید ]. "

موسى بن میمون (11) (113518 - 1204)، مرجع بزرگ قرون وسطا و فیلسوف و متاله، هر چند که در مجموعه‏ى اصول دین، ایمان به ظهور مسیحا را نیز بر شمرده است، اما همانگونه که در زیر مى‏آید، در اصول قانونى خود با احتیاط حکم کرده است: "نگذارید کسى تصور کند که پادشاه مسیحا باید علائم یا معجزاتى را نشان دهد و نگذارید کسى تصور کند که در دوره‏ى مسیحا روند عادى امور تغییر مى‏کند یا نظام طبیعت دگرگون مى‏شود . . . آنچه که کتاب مقدس در این خصوص مى‏گوید بسیار مبهم است، و فرزانگان ما [نیز] هیچ روایت روشن و صریحى در خصوص این مسائل ندارند . بیشتر [پیش‏بینى‏ها و روایتها] حکایت و داستان است، که مفهوم واقعى آنها فقط پس از وقوع حادثه آشکار مى‏شود . پس این جزئیات، جزء اصول دین نیست و نباید وقت‏خود را بر سر تفسیر آنها یا محاسبه‏ى تاریخ ظهور مسیحا تلف کرد، زیرا این مسائل نه ما را به عشق الهى رهنمون مى‏شوند و نه باعث ترس از او" . (تورات میشنه، باب پادشاهان آیات 11 و 12) .

در زمان زندگى خود ابن میمون جنبشهایى مسیحایى در نقاطى از دیاسپورا (12) رخ داد و او به عنوان رهبر آگاه نسل خویش باید نهایت تلاش خود را بکار مى‏بست تا بدون جریحه‏دار کردن احساسات مسیحایى مؤمنین، با تبلیغ دقیق روش عاقلانه‏تر خود (مثل آنچه در رساله‏ى یمن و رساله‏ى احیاى مردگان بیان شده است)، مانع از وقوع فجایع و شورشها گردد . با وجود این، آرزوى مسیحا و تصورات مکاشفه‏اى که در اثر آزارها و رنجها برانگیخته مى‏شد، همچنان گسترش مى‏یافت و باعث مشتعل شدن شورشهاى مسیحایى مى‏گردید . در خصوص مدعیان مسیحا . "شبه مسیحا" یا پیام‏آورانى که خبر از ظهور نجات دهنده مى‏دادند . هیچ کمبودى وجود نداشت، به شرط آنکه مردم با روشهاى مناسب (مانند ریاضتهاى ناشى از ندامت) خود را آماده مى‏کردند .

مهم نیست که عقاید و امیدهاى مسیحایى، مکاشفه‏اى بودند یا معقول‏تر، مربوط به آشوب پرهیجان بودند یا تعصب خداشناسانه، به هر حال به بخش اساسى دین یهود و تجربه‏ى حیات و تاریخ یهود تبدیل شده بودند . ممکن است‏برخى متون مکاشفه‏اى را بسیار خیالى دانسته، رد کنند، اما میراث پیشگوئى مسیحایى مورد قبول همگان بود - نه تنها در شکل مذکور آن در تورات بلکه حتى به طور قطعى‏تر در شکل‏گیرى متعاقب آن در قالب خاخامها .

شاید بتوان گفت مؤثرترین عامل، تاکید مداوم بر عقاید مسیحایى (گردهم آمدن تبعیدیان، احیاى سلطنت‏خاندان داوود، بازسازى بیت المقدس و معبد سلیمان) در آداب دینى روزمره، در شکرانه‏اى که پس از هر غذا خوانده مى‏شد و به ویژه در دعاهاى روز سبت و روزهاى مقدس بود . این تنها مورد در تاریخ ادیان نیست که نشان مى‏دهد چگونه کتاب دعا و آداب دینى مى‏تواند بیش از رساله‏هاى خداشناسى تاثیر یا نفوذ داشته باشد .

جنبشهاى مسیحایى در طول قرون وسطا ملازم تاریخ یهودیت‏بودند، و احتمالا بسیار بیشتر از آن تعدادى هستند که از طریق وقایع نامه‏ها، فتاوى خاخامها، و دیگر منابع فرعى به اطلاع ما رسیده است . بسیارى از آنها پدیده‏هاى داخلى کوتاه مدت بودند . هر جنبش معمولا پس از سرکوبى آن به وسیله‏ى مقامات یا ناپدید شدن (یا اعدام) رهبر مربوطه به تدریج محو مى‏شد . در این نظر، جنبش به وجود آمده به وسیله‏ى شابیتاى تسوى (13) ، مدعى مسیحا در قرن هفدهم، نمونه‏اى استثنایى است . در ایران وجود، جنبشهاى مسیحایى از جنبش ابو عیسى اصفهانى و مرید او، یودغان (14) در قرن هشتم تا جنبش دیوید آلروى (15) (مناحم الدجى (16) ) در قرن دوازدهم به اثبات رسیده است . ابوعیسى، که خود را مسیحاى متعلق به خاندان یوسف مى‏دانست‏به طورى شایسته در جنگ با نیروهاى عباسى کشته شد وى با ده هزار تن از پیروان خود بر آنها تاخت، حال آنکه دیوید آروى (که به خوبى از داستان خیالى دیسرایلى (17) مى‏توان او را شناخت) شورشى را علیه سلطان به راه انداخت . در قرنهاى یازدهم و دوازدهم در غرب اروپا، به ویژه در اسپانیا چندین مدعى مسیحائى، ظهور کرد . سپس تحت تاثیر قباله (18) ، فعال‏گرایى مسیحایى مرموزتر و حتى سحرآمیزتر گردید . فعال‏گرایى معنوى، هنگامى که تمام راههاى واقع بینانه و عملى ابراز آن بسته مى‏شود، به راحتى تبدیل به فعال‏گرایى سحرآمیز مى‏شود و افسانه‏ى یهود از بزرگانى سخن مى‏گوید که پذیرفتند با ریاضتهاى شدید، مراقبات خاص، و افسونهاى قبالى‏گرایانه، ظهور مسیحا را تسریع نمایند . این افسانه‏ها، که معروفترین آنها مربوط به یوسف دلا رینا (19) است، معمولا با به دام افتادن استاد به وسیله‏ى نیروهاى اهریمنى که به دنبال شکست آنها بود، خاتمه مى‏یابد .

براى شناخت کامل جنبشهاى مختلف مسیحایى، باید شرایط تاریخى خاص و فشارهاى خارجى و تنشهاى داخلى را که به وقوع آنها کمک کرده، با دقت، تک تک، و با جزییات تمام بررسى کرد . سرنوشت مشترک یهود که در همه جا به عنوان اقلیتى منفور و مورد ایذاء و اذیت‏بودند و در محیطى خصمانه و در عین حال داراى همان فرهنگ دینى و امید به مسیح موعود زندگى مى‏کردند، چارچوبى کلى را فراهم مى‏کند; با وجود این، قطعا براى تبیین جنبشهاى خاص مسیحایى کافى نیست . پدیده‏ى خروج گروههاى کوچک و بزرگ یهود از کشورهاى موطن خود در دیاسپورا (20) جهت‏سکونت در سرزمین مقدس، مؤید حضور دائم تحرکهاى مسیحایى است . این جنبشها در عین حال که به همان آشکارى شورشهاى مسیحایى سخت، طرفدار عصر طلائى نبودند، اما اغلب انگیزه‏هاى مسیحایى داشتند . اگر چه مسیحا هنوز ظهور نکرده بود یا مؤمنین را به سرزمین موعود فرا نخوانده بود، اما انگیزه‏ها اغلب "به پیش از معاد" مربوط مى‏شد، به این معنا که تصور مى‏شد زندگى همراه با دعا و تطهیر زاهدانه در سرزمین مقدس مقدمات ظهور ناجى را فراهم مى‏کند یا حتى آن را تسریع مى‏کند .

با ظهور قباله پس از قرن سیزدهم، و به ویژه گسترش آن پس از اخراج یهودیان از اسپانیا و پرتغال، عرفان قبالى‏گرایانه به عنصرى مهم تبدیل شده، باعث ایجاد نیرویى اجتماعى در مسیحاباورى یهودیت گردید . این فرایند نیازمند شرح مختصر است . به عنوان یک قاعده، نظامهاى عرفانى، ارتباطى با زمان یا جریان زمان، تاریخ و در نتیجه مسیحاباورى نداشته یا ارتباط بسیار ناچیزى دارند . گذشته از همه چیز، عارف، سوداى فضایى فراتر از عالم ناسوت و انتظار ابدیت لایزال و "حال جاودانه" را در سر مى‏پروراند او به دنبال برترین کامروایى تاریخ نیست . در نتیجه تعجبى ندارد که ببنییم کاهش تنش مسیحایى نسبت معکوسى با تنش عرفانى دارد . به نظر مى‏رسد که این اصل در مورد قباله کلاسیک اسپانیایى نیز صدق مى‏کند . قباله جدید، یا قباله لوریایى (21) ، که پس از انفصال اسپانیا، در مراکز بزرگ امپراطورى عثمانى، به ویژه در سفاد (22) و در سرزمین مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالى بودن و تقریبا مى‏توان گفت‏به خاطر توصیه‏هاى مسیحایى و آتشین و به ویژه به خاطر قالبى که به دست‏خلاق‏ترین، جاذبه‏مندترین و برجسته‏ترین قبالى‏گراى آن گروه، اسحاق لوریا1534 - 1572، یافته بود قابل ملاحظه بود .

قباله لوریایى به تفسیر تاریخ جهان بطور کلى، و تبعید، رنج و رستگارى اسرائیل به طور خاص پرداخت، آنهم به نحوه‏اى از بیان که مى‏توان عرفانى نامید، یعنى به صورت یک نمایش کیهانى و بلکه الهى که خداوند خود در آن شرکت دارد . این نظام را مى‏توان داستان عرفانى زندگى پیامبران نیز نامید . طبق این افسانه‏ى "عرفانى" عجیب، در لحظه‏اى که ذات نور الهى به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت - بسیار پیش از نخستین گناه آدم - فاجعه‏اى ازلى یا "سقوط" رخ داد . مجراهایى که بنا بود نور الهى را حمل و منتقل نمایند در هم شکستند (درهم شکستن مجارى") و ذرات نور الهى دچار آشفتگى شدند و تاکنون در آنجا حبس و "تبعید" شده‏اند - و این بخشى از تراژدى آنهاست - و به حیات حوزه‏ى اهریمنى ادامه مى‏دهند .

در نتیجه، تبعید و رنج اسرائیل، صرفا در سطح تاریخى، مادى، و خارجى بازتاب راز مهم‏تر تبعید و رنج ذرات نور الهى سقوط کرده است . از این رو، رستگارى یعنى آزاد شدن ذرات نور الهى از چنگال آلوده‏ى قدرتهاى اهریمنى و بازگشت آنها به منشا الهى خود که کمتر از آزادى اسرائیل از انقیاد مسیحیان و بازگشت آنها به سرزمین مقدس نیست . در واقع، روند دوم نتیجه‏ى طبیعى فرایند اول است، فرایندى که وظیفه اصلى و عرفانى اسرائیل، تحقق آن از طریق حیات توام با پرهیزکارى و تقدس است . این فعال‏گرایى معنوى در نهایى‏ترین حد خود است، زیرا در اینجا خداوند به نجات‏دهنده‏ى نجات‏دهندگان (23) تبدیل شده است . براى یهودى که مورد تاخت و تاز و تعقیب بود، تبعید اهمیت‏یافت، زیرا انعکاس تبعید اساسى‏تر خداوند و مشارکت در آن تلقى مى‏شد و خدا خود، مشارکت اسرائیل را در رستگارى خود، مردم خود، و مخلوقات خود لازم دانست . تعجبى ندارد که، حداقل در آغاز، شخصیت مسیحا نقشى نسبتا جزیى در این نظام داشت . او بیش از آنکه یک ناجى باشد، علامت و نماد این بود که جریان مسیحاى عرفانى به کمال خود رسیده است . در واقع، آموزه‏ى مسیحایى لوریاگرایى (24) حداقل به طور ساختارى به طرحى تکامل‏گرا نزدیک مى‏شود .

این نظام قبالى‏گرا زمینه‏ى یکى از چشمگیرترین وقایع مسیحایى را در طول تاریخ یهودیت فراهم نمود . محور این جنبش شخص شابیتاى تسوى بود . شکست‏شرم‏آور شابیتاى‏گرایى، همراه با بدعت‏حاصل از آن یعنى ایمان‏گرائى (25) و ارتداد، ردپایى از بى‏نظمى و آشفتگى معنوى بر جاى گذاشت که بر اثر آن قباله و مسیحاباورى هر دو، حداقل به لحاظ نقش عمومى و اجتماعى خود، افول کردند .  جداى از چند آشوب جزیى مسیحایى، "مسیحاباورى خودبخودى" (عنوانى که مارتین بابر (26) بر آن گذاشته است) به طور مرتب کاهش یافت . دیدگاه مسیحایى در یهودیت زنده ماند و بدون شک ایدئولوژیهاى غیریهودى مدینه‏ى فاضله و انتظار را نیز تحت تاثیر قرارداد (به کار اثر گذار متفکر مارکسیست ارنست‏بلاخ (27) ، تحت عنوان مراجعه کنید)، اما هیچ مدعى دیگرى به عنوان مسیح موعود ظهور نکرد . یهودیت ارتدکس همچنان به آموزه سنتى مسیحاى شخصى معتقد بود اما عملا در لاک رعایت‏حلاخا (نظام حقوقى دین یهود) فرو رفت . این افسانه، قدرت خود را براى به راه انداختن جنبشهاى مسیحایى از دست داد .

حسیدگرایى (28) ، تجدید معنوى بزرگ که در قرن هجدهم به وسیله‏ى بشت (29) (یسراییل بن الیعزر (30) ، 1700 - 1760) در شرق اروپا آغاز شد، قطعا عقاید مسیحایى سنتى را رها نکرد، اما تاکید اصلى آن بر نزدیکى به خداوند از طریق باطن معنوى یا (گاه) خلسه بود . گرشام اسکولم (31) این جریان را (اگر چه این موضوع هنوز به لحاظ مورد بحث است) "خنثى سازى عنصر مسیحایى" نامیده است . اما در عین حال که حسیدگرایى مى‏کوشید به بیانى سنتى، پاسخى به جویندگان معنویت و همین‏طور توده‏هاى فقیر در نقاط یهودى نشین شرق اروپا ارائه نماید، یهودیان اروپاى غربى و مرکزى وارد عصر مدرن مى‏شدند (آزادى مدنى، همسان‏سازى، اصلاح آیین یهود) .

پیامدهاى این تحولات براى مسیحاباورى یهودى همچنان موضوعى براى تحقیق محسوب مى‏شود . بدون شک بسیارى از ایدئولوژیهاى مدرن، پاره‏اى از رگه‏هاى سنتى مسیحا باورى را حفظ کرده‏اند و گاه عمدا از اصطلاحات مربوط به مسیحاباورى استفاده کرده‏اند . البته تفکر لیبرالهاى مترقى، سوسیالیستهاى متاخر و نیازى به گفتن نیست که حرکت احیاى ملى موسوم به صهیونیسم، در قالب مبارزه‏ى نهایى (32) یا بیت المقدسى آسمانى که از بالا نازل شده باشد یا "پسر داوود" سوار بر استر نمى‏اندیشیدند، بلکه به آزادیهاى مدنى، یکسان بودن در برابر قانون، صلح جهانى، پیشرفت همه جانبه‏ى اخلاقى و بشرى، آزادى ملى مردم یهود در میان خانواده‏ى ملل و غیره مى‏اندیشیدند . اما همه‏ى این آرمانها به نوعى با هاله‏اى مسیحایى احاطه شده بود . بهودیان به ندرت سؤالهاى نص‏گرایانه‏اى که موافقت زیادى با بنیادگرایى مسیحیت داشت مطرح مى‏کردند . آنها على القاعده پرس و جو نمى‏کنند که آیا یک واقعه‏ى تاریخى خاص "تحقق" همان پیش‏گوئى خاص در کتاب مقدس است . اما براى اکثر آنها غیر ممکن است که از کنار حوادثى فاجعه‏آمیز نظیر قتل‏عام یهودیان بگذرند یا شاهد پایان تبعید و تشکیل مجدد اسرائیل به عنوان کشورى حاکم باشند، اما تارهاى مسیحاباورى در روح آنها تحریک نشود .

در واقع، از زمان جنگ یوم کیپور (33) - یعنى از دهه‏ى هفتاد قرن بیستم - روندى به سوى "مسیحایى کردن" سیاست در اسرائیل به ویژه در میان گروههاى حامى استقرار در کرانه‏ى غربى یا حقوق یهودیان در معبد، محسوس بوده است (34) . بخشى از این صهیونیسم مسیحایى شده به تعالیم‏آوراهام اسحاق کوک (35) ، خاخام ارشد فلسطین از سال 1921 تا 1935 باز مى‏گردد . در دعا براى کشور اسراییل، خاخام ارشد - به گونه‏اى تقدیرگرایانه و اولیه که باور نکردنى است - اصطلاح آغاز جوانه‏زدن رستگارى ما" را براى کشور به کار مى‏برد . اما بقیه معتقدند که مسیحاباورى به عنوان یک مفهوم معاد شناختى، باید به دور از ملاحظات عملى و پیچیدگى‏هاى سیاست جارى باقى بماند، زیرا مسیحاباورى معمولا به جاى اخلاقى کردن آنها (به معناى پیش‏گویانه آن) اعث‏سردرگمى آنها و تبدیل آنها به افسانه مى‏گردد . هنوز بسیار زود است که به ارزیابى قطعى تاریخى و جامعه‏شناختى از این گرایشهاى متعارض، و ماهیت و نقش مسیحاباورى در یهودیت معاصر بپردازیم .

 

 


نوشته شده توسط : آسمون

دل نوشته ها [ نظر]